- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
سرود ولادت امام هادی علیهالسلام
ترانه خوان هر بلبل در چـمـن شد فــرخنــده میــلاد ابــوالحـسـن شـد پیچیده در جهـان گــلبانـگِ شــادی آمــده بــه دنــیــــا امــــامِ هــــادی مــولا و رهبــر آمــد، خــوش آمـد جــدّ مـنـتَــظَـر آمــد، خــوش آمــد خوش آمدی یا امامِ هادی؛ خوش آمدی یا امامِ هادی ******************************** نــور ســمــاوات و زمــیــن آمــده ابــن الـــرّضــای دوّمــیـــن آمــده غــرق طــرب گشته کــلام شیـعـه از یُــمــنِ مــیــلادِ امــامِ شــیــعــه دشـمــنِ بـیــداد آمــد، خــوش آمــد دلــبــنـد جــواد آمــد، خــوش آمــد خوش آمدی یا امامِ هادی؛ خوش آمدی یا امامِ هادی ******************************** از مقــدمش گـشـته عــالــم مُــزیّن ذکــر مَلَــک گـشـتـه یــا ابالحــسن خــورشیــد آسمــان عـصـمـت آمـد دهــمــیــن اخــتــــر ولایــت آمـــد بیــن حــوریــان، گـشـتـه ولــولــه زهــرا در جنّــت، می دهد صـلــه خوش آمدی یا امامِ هادی؛ خوش آمدی یا امامِ هادی
: امتیاز
|
سرود ولادت امام هادی علیهالسلام
تو امیــر ســامرایی من گــدای ســامرایم به خدا در حسرت صحن و سرای سامرایم امــامُ المُتّقین، علــیِ چــارمین بُوَد شش گوشه ات، بهشت اهل دین مـدد ابن الرّضـا، مـدد ابن الرّضـا ********************* ای همه کــرّوبیان خــدّامِ خــدّامِ حـریمت چشم ما باشد هماره بر دو دستانِ کریمت تویی مولای ما، تویی مشکل گشا بُــوَد رُخسار تو، تــجــلی خــدا مـدد ابن الرّضـا، مـدد ابن الرّضـا ********************* نفرت از وهّابیت در این دل ما خانه کرده لعنت حق بر کسی که قبر تو ویرانه کرده ز ما قبلش شود، نکوتر آن مزار حـوالـۀ عــدو، به تــیغ ذولفـقار مـدد ابن الرّضـا، مـدد ابن الرّضـا ********************* چشمۀ نور وعطا و جود و لطف بی کرانی نوۀ سلطان طـوس و جدّ صاحب الزّمانی دل مجـنون ما، به غم شد مبتلا بده بر عــاشقان، برات کــربـلا مـدد ابن الرّضـا، مـدد ابن الرّضـا ****************** از این به بعد سرودۀ محمد مبشری ***************** تو ولی کبــریــایـی جلــوۀ نــور خــدایــی پور حیدر جان زهرا نور چشم مصطفایی جهانی با صفا، شده از مقدمت نظرکن سوی ما، ز لطف و مرهمت علــی مولا علی، علــی مولا عـلی ********************* تو امام و مقتدایی مظهـر لطف و صفایی ای پناه بی پنـاهان سـرور و مولای مایی دلم خورده گره، به تار موی تو که هر دم پر زند، به سوی کوی تو علــی مولا علی، علــی مولا عـلی ********************* بردلم حک شد جمالت ای مه و مهر و ولایت آرزو دارم بـبـیـنـم آن حــریـم با صفـایت گل پیغمبری، ز گل ها برتری عزیز فاطمه، تو عشق حیدری علــی مولا علی، علــی مولا عـلی ********************* ای که عمری در فراقت منتظر ماندم بیایی روز و شب ذکر لب من مهدی زهرا کجایی الا یا مهدیـا، تـویی مشگل گشا یگانه منجی و، طبـیـب درد ما ابــاصالــح بـیــا، ابــا صــالح بـیــا
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام هادی علیهالسلام
خیــزیــد و بـبـیـنـیـد تجــلای خــدا را در بـیـت ولا مـشـعــل انــوار هــدا را آن عـبـد خـدا وجـهـۀ مـعـبـود نـمـا را رخـسار عــلی ابن جـواد ابن رضا را در نـیــمــه ذیـحـجـه نـدا داد مــنــادی تبریک که آمد به جهان حضرت هادی پـیـچـیـده در امـواج فـضا بـوی محمد گـویند خـلایـق سخـن از خـوی محـمد بیـنـید عـیـان طلعـت دلـجـوی مـحـمـد در آیـنـۀ روی عــلـی روی مــحــمــد الحـق که جـواد ابن رضـا را پسر آمد بـر ابـن رضا، ابن رضـای دگـر آمـد دل خـانه و چـشـم هـمه فــرش قـدم او لبـریـز شده ظـرف وجـود از کـرم او آورده حـرم سـجـده به خـاک حـرم او صد حـاتـم طـایـی است گـدای درم او از پـارۀ دل در قـدمش گـل بـفـشـانـیـد عـیـدی ز رضا و ز جـوادش بـستـانید ای طلعت زیـبای تو خـورشید هـدایت ای گـوهــر رخـشـنـدۀ نُه بحـر ولایت ذات ازلـی را ز ازل دسـت عـنـایـت فضل و کرم و جود تو را نیست نهایت بـودنـد امــامـان هـمـه هـادی ره نــور بین همه نام تو به هادی شده مشهــور هنگـام سخـن بـوسـۀ عیـسی به لب تو با یاد خدا سال و مه و روز و شب تو دلهــای محــبــان خــدا در طـلـب تـو نـام تـو عــلـی آمـد و هـادی لـقـب تـو چـارم عـلـی از آل رسـول دو سـرایی قــرآن روی دست جـواد ابن رضـایی ای روح دعـا از نـفـس گـرم تو زنـده بر اشک دعـای تو اجـابت زده خـنـده تو عبد خـداوندی و خلقـی به تـو بـنده صورت به روی پات نهـد شیـر درنده جنت گل رویـیدهای از فـیض نگـاهت رضوان چو یکی سائل بنشسته به راهت مـا نــور ولایت ز کـلام تـو گـرفـتـیـم مـا وحـی خـدا را ز پـیـام تو گـرفـتـیم ما کـوثـر تـوحـیـد ز جـام تو گـرفـتـیم ما خط خود از مشی و مرام تو گرفتیم تا صبح جزا رو به روی خاک تو داریم ما جـامعـه را از نفـس پـاک تـو داریم تو گوهر نُه بحری و دریای دو گوهر سرتا به قـدم حـیـدر و زهـرا و پیـمبر بـوسـیـده جـوادت چو کـتـاب الله اکـبر هم یوسف زهرایی و هم بضعۀ حیـدر هم طاهری و هم نسب از طاهره داری هم در دل هر دلشده یک سامره داری عیـسی دمی و فـیض دمت باد مبارک در دیـدۀ هــسـتـی قـدمـت بـاد مـبارک هر لحظه به خلقت کـرمت باد مبارک تـجـدیــد بــنـای حـرمـت بـاد مـبـارک کردم چو به دیـدار رواق حرمت سیر دیدم که در این خانه عدو شد سبب خیر زیـبد که به پای تو سر خـویش ببازیم بر صحن تو و قبر و رواق تو بـنازیم در نار حسد خـصم حـسودت بگـدازیم این کعبۀ دل را همه چون کعبه بسازیم تا کور شود دشمن و تا دوست شود شاد گــردیــد دوبـاره حــرم پـاک تـو آبـاد ای سـامـرهات کـرب و بـلای دگـر ما بـر خـاک درت تا ابـدالـدهــر سـر مـا وصف تو دعای شب و ذکر سحـر ما مـهـر تـو بـه بـازار قـیـامـت ثـمـر مـا عالـم به ولای تو نـنـازد به چه نـازد؟ «میثم» به ثـنای تو ننازد به چه نازد؟
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام هادی علیهالسلام
ای کــاش کـبــوتــر رهــایـت بــرســد بـا بـاد، شـمـیــم ســامــرایـت بــرســد من تـشـنــۀ گــنــبــد تــوأم یــاری کـن دسـتـم بـه ضـریـح با صـفـایت بــرسد ****************** بـا نــور ولایـتـت وضــو مــی گـیــرم در بـاغ نـمــاز رنـگ و بـو می گـیـرم هــر چــنــد دلــی ســـیــــاه دارم آقـــا بـا عـشــق تـو بــاز آبــرو مـی گــیــرم ****************** بر روی سـرم سـایـۀ رحـمت هــستی بـاران شده ای، مـایـۀ رحـمـت هـستـی در ســورۀ جــاری امـامـت پــیـداست ای گـل دهـمیــن آیـۀ رحـمـت هـسـتـی ****************** در گوش کبوتران صدایت جـاری ست در کـوچۀ آئـیـنــه صفـایت جـاری ست من زائــر مـشــهــد تــوأم بــاور کــن در سیـنه شـمیم سامـرایت جــاری ست ****************** من واژه به واژه شـاعرت خـواهم شد در آیـنـه ها مــســافــرت خــواهــم شد بـوی حـرم تو در وجــودم جـاریـست من مـطمئـنـم کـه زائـرت خـواهـم شـد
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام هادی علیهالسلام
امشب جهان از خرمى مانند رضوان میشود نور خدا در طور جان امشب فروزان میشود از آسمان مكـرمت تابـنده گردد اختـرى روشنگر دنیا و دین ز آن روى تابان میشود امشب زمین و آسمان درعشرت و ساغرزنان چون ساقى كوثرعلى خشنود و خندان میشود از بوستان معـرفت سر مى زند زیبا گلى كاین عالم خاكى از آن همچون گلستان میشود نورى به عالم جلوه گر گردد به هنگام سحر روشن زمین وآسمان زآن نور رخشان میشود سرچشمۀ فیض خدا نور دو چشم مصطفى سر حلقۀ اهل ولا محبوب جانان میشود خورشید برج ارتضا آن یادگارى از رضا ابن الرضا امشب پدر از لطف یزدان میشود در زهد و دانش مصطفى در زور و بازو مرتضى حلمش چو حلم مجتبى در ملك امكان میشود بر فاطمه نور دو عین آزاده مانند حسین احیـاگـر احكـام دین پیدا و پنهان میشود عابد، بسانِ عابدین چون باقر علم الیقین در دانش و علم و خرد مشهور دوران میشود صادق بود در راستى هم جعفر و موساستى مدهوش در سیناى او موسى عمران میشود پور امام هـشتمین كز بعد او روى زمین هم رهبر و هم رهنما بر نوع انسان میشود فــرزند دلبـند تـقـى او را لقب آمد نـقـى هم زاهد و هم متقى هم ركن ایمان میشود هر كس ندارد در جهان مهر و تولایش به دل كى طاعت صد ساله اش مقبول یـزدان میشود آن بهترین خلق خدا آخر در این دار فنا مسمـوم زهر اشقیا در راه قـرآن میشود
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام هادی علیهالسلام
باران شدم از شـوق پـریـدن به هـوایت شـد کـفـتـر بـیگـنـبـدِ تـو، بـاز رهـایت ای صاحب آن «جامعه» پر شده از عشق! خالی است چرا این همه در جامعه جایت؟ گـفـتی:« فَـتَـحَ اللهُ بِکُـم» پنجـره وا شد گفتی: «و بِکُم یَختِم» و دل کرد هوایت کی میرسد آن «اَشرَقَتِ الارض» بنورت کی مـست شود جـامعـه از جـام دعایت هرنیمه شب از ذکر تو روشن شده عالم مَستَـنـد مــلائک همه از عـطـر عبـایت در بـزم شـراب آه! بگـو مـستِ خـدایی شــایــد متــوکــل کند ایـنگــونه رهـایت رخصت بده یک لحظه که این پرده بیفتد تا کـاخ و ستـون هـاش بیـفـتـنـد به پایت وقـتی که امـامی و علـی هم شده نـامت پیداست که در سـامره شاهـست، گدایت «اَنـتم شُـفَـعـائی» خـبری بـود که ما را بُرد از دل شب تا سحری پشت صدایت آه از تو چه پنهان، چه بگویم فقط اکنون دسـت من و دامـان تو و لـطف خـدایت
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام هادی علیهالسلام
شـروع عـشق به نـام خـدا به نـام شـمـا من آفــریــده شــدم تا شــوم غــلام شـمـا هـزار شکـر نبـوده هــنـوز روی سـرم به غـیـر سـایـۀ لـطف عــلی الـدوام شـما کـبـوتـر دل من که نـمـی پـرد هـمـه جـا از آن زمـان که گـرفـتار شد به دام شـما بـرای آنکـه جـنـان را فـقـط نـگــاه کـند نشـسته است شب و روز روی بـام شما خوشا به حال کسی که شده در این دنیا مسیر زنــدگی اش روشن از کــلام شما شـمـا تـمـامی دار و نــدار من هـسـتـیـد تـمـام عـمـر همه اعـتـبـار من هـسـتـیـد جهـان به زیـر قـدوم تو خـار می گـردد نفـس زنـی هـمه عـالـم بـهــار می گـردد برای عرض ارادت به محضرت،خورشید به سـمـت گــنـبـد تو رهـسپـار می گـردد یکی دو شب که نه،هرشب به سامرا،مهتاب مـیـان صحـن تو مـثـل غــبـار می گـردد اگــر که تیــغ دو ابروت می کشد، جانم هــزار بــار به پــایت نــثــار مـی گــردد اگر به عشق تو مُـردم شما نخـورغصه یک عاشقت کم از این صد هزار می گردد همیشه زنده بُود هـر کسی فـدای تو شد و خوش به حالش اگر خاك سامرای تو شد دلـم بـهـانـه گـرفـتـه، بـهــانـه ات هــادی نـشـسـته ام چو گـدا پـشت خـانه ات هادی نگـاه کن به خدا آب و نـان نـمی خـواهم تــمــام حــاجـت من آستــانــه ات هــادی بخوان تو جامعه را تنگ شد دلم امشب بــرای زمــزمــۀ عـاشــقــانه ات هــادی به عرش نقل محافل بیان مـدح شماست و جـبـرئیــل بخــوانـد تــرانـه ات هــادی تو آمـدی که شـوی مـلـجـا دل مـضطر شـوم اسـیـر تو و آب و دانــه ات هــادی تو آمــدی که بــدانــم جــلال یعـنی چه! تو آمـدی که بـبـیـنــم جـمـال یعـنی چه ! بگـیـر دسـت مـرا تا به سـامــرا بـبـری بگـیر دست مـرا عــرش کـبـریا بـبـری ببین که دور و بر من غریبه بسیار است بگـیـر دسـت مــرا، یــار آشـنـا، بـبــری تو رهـنـمـای مـنـی، تا نیـامـده شـیـطان بگـیـر دسـت مـرا تا سـوی خــدا بـبـری همه یقین من این است راه حق آنجاست به هر کجا که دلت خواست تا مرا ببری به آن ضریـح تو سوگند می دهــم مـولا مرا تو یک شب جـمعه به کـربلا ببـری که روضه خوان بشوم در حریم خون خدا "میان آن همه لشكر، حسین... وا...تنها
: امتیاز
|
مدح امام هادی علیهالسلام
نور نامت بـرده هادی رونق مهـتاب را سوز قرآن خواندنت میگیرد از سر خواب را آسمان نزدیک نزدیک است و می بیند زمین معجــزاتی روشن از آن گـوهر نایاب را چشم می بندی، شب است و سامرا بی نور و سرد چشم را بگشای تا روشن کنی سرداب را می شناسی مردمانِ بی مروت را تو خوب دیده ای با چشم خود صد جعفر کـذاب را یا نقی سلطان مظلومم! نقی مولای صبر بعد ازین با نام تو پُـر می کنم هر قاب را بزم خفاشان مجال نام پُر نور تو نیست شیر کرنش می کند خورشید عالمتاب را!
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام هادی علیهالسلام
آن شب مـدینـه غـرق تجلاّی نـور بود آیـات نـور در هـمـه جا در ظهـور بود گـردون دوبـاره جلـوۀ وادی طـور بود هر سو فرشتـه ای به فلك در عبور بود آئینـه ای ز نـور خـدا داشت شهـر نـور گنجینه ای ز صدق و صفا داشت شهر نور كروبیان به شـوق قــدومش صلا زدند با هر نفس كه در ره صدق و صفا زدند دم از فروغ چهرۀ شمس الضحی زدند گــم كـرده گـان راه وفـا را صـدا زدند گـفـتند گر نشاط سـماوات بی حـد است فـصـل ظهــور هـادی آل محـمّـد است خـیـز و بـبـین سُــلالـۀ خـیــرالأنـام را آئـیــنـــه ای زلال، ز حُــسـن تـمــام را در بـر گـرفـتـه اسـت امــامـی امـام را دادنــد بـــارِ عـــام تـــمــام عــــوام را دستی برآر و عیدی از آن مقتدا بگـیر از درگـه جـــواد جــواز جــزا بـگـیـر او جـلـوۀ هـمیـشـه بهــار ولایـت است چـارم عـلی ز آل رسـول عنـایت است خـورشیـد تابنـاك سـپـهـر هـدایت است الطاف این امـام مـبـین بی نهـایت است ای تشنه كــام لب به لب كـوثری بـزن از چـشـمـۀ كـرامت او سـاغــری بزن آئـیـنــۀ نجـابت گــل هـای نــور اوست مشعل فروز سینـۀ سینـای نـور اوست فلك نجات و گوهر دریای نـور اوست شـمس هدایت همه، معنای نـور اوست این انعـكـاس نـور در آئـیـنـۀ خـداسـت معـنای نور آیۀ والـشـمس والضحاست او را خـدای عـزّوُجـل بـرگزیـده است بـهــر بــشـر امـام هُــدا آفـــریـده است وقتی دعـای جامعه از او رسیـده است یعنی زلال وحی از آن گل چكیده است این كوثر همیشه زلالی كه جاری است هرگز خزان ندارد و دائم بهاری است ایمان شكـوفه ایست به گلــزار جان او تقــوا نـشـانـه ایست ز حُــسـن بیـان او اخـلاص چشمه ایست ز چشم روان او ایـثــار آیــتـی ایـسـت ز دُرّ گــران او قدرش اگر كه نامتنـاهی است این امام مجــمــوعۀ صفات الهی است این امام این اسـت آن امـام كه از نـور بـاورش عطـرحیـات می دهـد انـفـاس اطهـرش ظلمت شده اسیر همیشه به محـضـرش شـیـران نشـستـه اند همـه در بــرابرش در پـای آن امـام مبــیــن سـر نهـاده اند سر را به خـاكـبـوسـی دلـبـر نهــاده اند اشــكی ز شـوق در قـدم او فـشــانـده ام خود را به آستـانـۀ آن گــل کشــانـده ام دل را بـه راه ســامـــرۀ او نـشــانـده ام من هـر چه خـواسـتـم از او سـتـانـده ام ایـن بـارهم كـرامت او را طـلب كــنـم بار دگـر بـه درگهش عـرض ادب كنم ای واجـب الـسّــلام نـثــارت سـلام من شـیـرین شده ز جـام ولای تـو كـام من نـامت هـمیـشه مـوج زنـد در كـلام من تـو بـا خبـر ز حـال منی ای امــام من چشــم« وفائی» است به بخـشیــدن شما روز حــسـاب دسـت من و دامـن شـما
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام هادی علیهالسلام
دلا در خانۀ ابن الرّضا ابن الرّضا را بین چراغ و چشم زهرا و علیّ مرتضی را بین ز انوار رخ ابن الرّضا روشن فضا را بین فروغی دلنشین و دلربا و جانفزا را بین عروس حضرت زهرا بهار شادی آورده برای شیعـیان امشب امـام هـادی آورده دو چشم دل ز هم بگشا که حسن دادگر بینی در ابـنـاء بشـر آئـینۀ خـیـر البـشـر بیـنی در آغوش جواد ابن الرّضا قرص قمر بینی بیا تا نخل سر سـبز ولایت را ثـمر بینی دوباره شیعه را از نور حق دل منجلی آمد که از سوّم محمّد در جهان چارم علی آمد فروغ حسن غیب ذات سبحـانه پیـدا شد یگـانه لالـۀ ریحـانه را ریحـانه پـیدا شد همه گیرید جان بر کف رخ جانانه پیدا شد به گرد شمع رویش یک جهان پروانه پیدا شد زمین، درسینه خورشید خداوندت مبارک باد جواد ابن الرّضا میلاد فرزندت مبارک باد موحّد گـشته دل با یاد بـسم الله ابـرویش زبور، انجیل، قرآن را بخوان در مُصحف رویش جواد ابن الرّضا چون شاخۀ گل میکند بویش دل پیغمبران یکســر اسیـر طُـرّۀ مویش چه خوانم مهر یا مه یا چراغ انجمش خوانم همان بهتر که خود ابن الرّضای دوّمش خوانم به سیرت مظهرواجب به صورت صورت امکان به رخ و الشّمش و مو واللّیل ودل عرش استوی الرّحمان فیوضاتش رسد هم برملک پیوسته هم انسان عبارات و کلام روح افزایش اخ القـرآن به بازار ولایت پوسف زهراست این مولود یم دو گوهر است و دُرّ نُه دریاست این مولود علی نام و محمّد صورت است و بوالحسن کنیت بیانش دُرّ، دلش دریا، کفش باران، دمش رحمت کلامش نور و مهرش دین و حُبّش معنی طاعت ولـیّ خـالــق مـنّـان امـام عــالـم خـلـقـت امامت جاودان از او قیامت را امان از او حقیقت را زبان از او طریقت را نشان از او به کویش بندگی کن خواهی ارعبد خدا گردی بخوان اوصاف او تا با پیمبر هم صدا گردی مبادا لحظه ای درعمر خود از اوجدا گردی بکوش انسان که در خطَّ تولاّیش فدا گردی بقا خواهی فنا در مکتب سرخ ولایت شو جمــال هــادی آل محمّد بین هـدایت شو خرد را آبـرو با آبــرویش بستگی دارد وجود عالم هستی به مویش بستگی دارد حیات جاودان بر آب جویش بستگی دارد شفای دردها بر خاک کویش بستگی دارد وجود ما به مهر آن امامی مفتخر گردد که شیر وحشی از آهو به گردش رام تر گردد زهی بحری که همچون عسکری در دل گهر دارد زهی ماهی که از خورشید رویی خوب تر دارد به پیشانی فروغ حجّت ثانی عشر دارد به صلب خویش مولانا امام منتظر دارد ســلام ما به ابــنـاء و به آبــاء گـرام او خوشا آن کس که شد آن هادی عترت امام او خوشا آنکو کنار تربتش اشک رجا دارد شرار ناله، سوز سینه، حـال الـتجـا دارد بدل حال مناجات و به لب ذکر دعا دارد خـداوندا دلـم پیـوسته شوق سـامـرا دارد امامی گز نگاهش درد انس و جان دوا گردد عجب نبود که میثم هم از اوحاجت روا گردد
: امتیاز
|
شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
یا حسیــن ای در افــق ها مـنـجـلــی ای بـــزرگ قــــوم ای پــور عــلــی یک تجــلّــی از تو مسلــم بوده است نــور تو در خویش قــائـم بوده است آن که پـیــک شــاه شد شــاه است او آن کــه نـــور راه شــد راه اســت او کیــش مسلــم کیش اربـاب حق است در حقـیـقت او به حقــش مطلق است او که بود از فــرط جلوه بی حجـاب زخـم خورد از کــوفه مثل بوتــراب چون به شخص خــویش تنها ماند او مــرکب بــی مقــصــد خــود راند او رفت و زد تــکــیــه به دیــوار زنـی رفــت آمــیــنــی ســراغ ایــمــنــــی زن چــو آبــش داد راهــش نیــز داد راه بــر افــغــان و آهــش نــیــز داد نور شه از خانه چون بیرون نشست خــصــم آمـد دست آن دلــدار بـسـت رفت از جــور کســان بر بــام قصر کــوفیــان را شد تمام آن روز نصــر ســر بــریـدند از رســول شــاه دیـن ســر به بام افــتاد و پیکــر بر زمین سر به سوی شام رفت و تن به خاک گـفــت با او آسـمــان روحـی فِــداک
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
هزار شکر، که شد خاک مقدمت، سـر من مرا، بــرای چنین روز، زاده مــادر من نمیبـرم ز تو دل، گر هــزار بار عــدو جدا کند گلوی تشنه، ســر ز پیـکــر من پس از شهادت من، آروزی من این است که سر نهند به خاکت، دو طفل بی سر من اگر چه خون ز لبم ریخت، بر تو میگریم که گریه بهـر تو باشد، جهــاد دیگر من اگر چه یک نفــرم، یک تنه، سپـاه توأم به یـاری تو شده، بــام کوفه سنــگر من میان اینهمه دشمن، چنان غــریب شدم که هانی است و دو کودک، تمام لشکر من عزیز فــاطمه، فــردا به کــوفه میبیـنم که بر ســر تو کند، گــریه دیــدۀ تر من در این سفر تو دعا کن، که جای دختر تو شود کبــود، ز سیلی، عــذار دختـر من به روز حشر که جز عفو تو پناهی نیست ببخـش «میثم» آلــوده را به خــاطر من
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
حضــرت عشق ســرِ دار ســلامی دارم از لبِ زخــمِ تـرك خورده پیــامی دارم خیلِ بیعت شكــنان نوكــرِ بی اجر شدند همه با وعــدۀ یك كیسۀ جو زجــر شدند چند سالی است در این شهر وفا مُرده نیا زخم این نیزه پرستان به تنـم خورده نیا باغِ سبزی كه نوشتند فقط نی زار است سرِ من راهیِ شام و بدنــم بـر دار است تا به خــارج شدن از دینِ تو فتــوا دادند سنگ دل ها همه بر كُـشـتـنِ تو پا دادند
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
ســردار سر شکـستۀ دار العـمــاره ام آیـــد اذان مــغــرب غــم از منــاره ام با دستهای بسته مگرمی شود چه کرد؟ شــوریــده وار مـنـتـظــر راه چـاره ام شاید نسیم ؛ حـرف دلم را به او رساند شــایــد تمــام شد هدف نیــمه کــاره ام شد دانه های اشکِ غـرورِ جریحه دار تسبیح یکــصد و دهمیــن استخــاره ام وقت حسین گـفـتـن من کــوفیــان چرا با مشت می زنیـد به لبهــای پــاره ام عاشق ترین سفیرم و در حیــرتم چـرا در آســمــان شهــر شما بی ستــاره ام حرف صریح من به دلی کارگر نشد دنبـال یـک ربــاعی پُــر استـعاره ام
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
برگرد ای حبیب که کوفه است پر فریب با یک تَشَر ز خصم گـذارد تو را غریب اینجا کسی به فکـر تو و زینبِ تو نیست گیسو شود سپید و محـاسن شود خضیب دیــروز یکصدا همگــی از تــو دم زدند امــروز یک ســراغ نـگیــرند از حبیب راحت ز عهد و بیعت خـود دست می کشند گفتــارشان عجیب و رفتــارشان عجیب تکــذیب می کنند عـلــی را به راحـتــی با واژه هــای نــاب وَ اَلفــاظ دلــفــریب دعوت به جای سفره به گـودال می کنند حِس میکنم ز مقتل خود بوی عطر سیب از روی بــام دارالامــــاره دهــم ســلام یاد تو یابن فــاطمه از دل بَــرَد شکــیب گفــتم بیا به کــوفه، میــا کوفه یا حسیـن کُشته به دِشنه می شوی و تشنه عنقریب
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
منم مسـلم که اربــابــم حسین است قــرار قلب بی تــابــم حـسیـن است خوشم در راه حق عطشان بمیــرم چه بیم از تشنگی آبــم حسین است گــروهی سیف آل هــاشمم خــوانـد گــل اسماء و القــابــم حسیـن است ســرم در پیش ظالـم خــم نـگــردد بــلــی اسـتــاد آدابــم حـسیــن است صفای هر گلی چندین صباح است گُــل تا حشــر شــادابم حسین است بیا بر چشـمـم ای خــواب شهــادت بخوان، لالائی خــوابم حسین است ندیــدم بـیـنـتــان گــوهــر شنــاسی به او گویم، دُر نــابـم حـسین است تو بــاش ای آفتــاب کــوفــه شـاهد که خورشید جهان تابم حسین است قسم بر کعــبـه و میــقات و زمــزم نماز و مُهــر محــرابم حسین است حسیــن را یــافــتـم در کـشــور دل در آن کشور خـدا یابم حسین است پیــامــم بــر عبــیــدالله ایــن اســت رئیــس کــل احــبــابـم حسین است بــزن جـــلاد خــائــن گـــردنــم را به شهر جــذبه جــذابـم حسین است ز حزب و فــرقه من خیـری ندیدم قــوام قــوم و احــزابم حسین است
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
از اعــتبــار حــرمـت گـفـتــارهایـشان مغــرب شکست بیـعـت بسیــارهایشان یک پیره زن فـقط به سفیرت پنــاه داد ماندم چه شد تعارف و اصرارهایشان؟ کوفه مرا ز روی تو شرمنده کرده است سر می زنم ز غصه به دیــوارهایشان یک جرعه آب هم به سفیرت نمی دهند اینجـا همه عــوض شده رفتــارهایشان محصول باغ ها همه خــرج سپــاه شد از خـار و سنــگ پر شده انبارهایشان سکــه شده فــروختن چکــمـه هـایشان رونـق گــرفــته دکــۀ نجــارهــایـشـان
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
در حق و باطل عــادتِ تشکیک دارد با جهــل خــویشاوندی نــزدیک دارد در فـتـنـه قــومی قـابـل تحریک دارد مثـل مــدیــنه کــوچــۀ بــاریـک دارد می خوانمت با چشم های کـم فـروغم مــن عــابــر آوارۀ شــهــر دروغــــم در بین این هـا کــاتبــان نــامـه دیــدم مشتی به ظاهر زاهد و عــلامه دیـدم سرگــرم برپــا کــردن بـرنـامه دیــدم غارتگــر انــگــشتر و عمــامه دیــدم خواهی شنید ازکوچه هایش بوی خون را روی لبــم "انّــا الیــه راجــعــون" را یک شهر از وحشت زبانش لال گشته مردانگــی روی زمیـن پــامــال گشته دشـمـن بـرای کُـشـتـنـت فـعّـال گـشتـه کــوفــه مهیّــا بهــر استـقـبـال گـشـتـه هــر بــاغ را آمــادۀ پــایــیــز کــردند دندان برای غـنچــه هایت تیــز کردند این پینه های مانده بر روی جـبین را حق ناشنـاسان به ظاهــر اهل دین را بهتر بگـویم گـرگ های در کمیــن را حق از زمین بردارد این قوم لعین را اینجــا نمانده هیچ کس پای تو، برگرد جــانم به قــربـان قـدم هـای تو، برگرد اینهــا فقط انبــان زر را می شنــاسنـد بینند اگــر بــاغی تبــر را می شناسند آتش نشاندن بر جگــر را می شنـاسند بر روی نیزه جای سر را می شناسند در خواب دیــدم غــارت انگشتری را آتش به دنــدانش گــرفته معجــری را حــالا که مسلــم بی پنــاه افتــاده اینجا از ارتفــاعی نــابه گــاه افتــاده اینجــا از دیــده اش خــونـابه راه افتاده اینجا نوکر سـرش در پای شاه افتــاده اینجا شـرمنــده بــاشد از نگـاه خــواهــر تو جــانــم فــدای اشــکــهــای دخــتــر تو حــالا که بــایــد یــار من تـنهــا بمــاند ای کــاش پــای نــاقه در گـل جا بماند درد دلــم بـســیـار بــود امــا بــمــانــد دنــیــا بــرای مــردم دنــیــا بــمـــانــد اینجــا نمانده هیچ کس پای تو، برگرد جانــم به قــربان قــدم های تو، برگرد
: امتیاز
|
شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
پایــان نــدارد ابــر خیس گــریه هایش غــم می چکد از ردّ پــای بی صدایش بعد از نماز مغرب اینجا هیچکس نیست بوی غــریبی می وزد وقت عـشـایـش می شد بـبـیـنـی دردهــای بــا وفــا را در لابــلای جــمـلــۀ «کوفه میــا»یش دیــوارهـای سنــگــی آتش به دستــان افـتــاده دنــبــال شـکــست بــالـهــایـش با التــهابی حیــدرانــه جنگ می کرد می آمد از کوچـه رجــزهای رســایش چندین تَرَک بر روی لبــها نقش بسته یک کــاسه آب امّــا نـمـی آید بــرایش دارد زیــارتنامه می خــواند دوبــاره بر پشت بــام غصّــۀ کـرب و بــلایش کوچه به کوچه می شود بازیچۀ شهـر جـسم ز هــم پــاشیدۀ در زیــر پــایش یک ماه آنسوتر سـر چــشم انتـظاری می بیـند امّا روی نــیــزه مــقــتــدایش
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
آشـفـتــه ای آواره ام، در پـشـت درهـا کوهِ پُـر از دردم پُر از خـون جگـرها یکریز می بــارم به روی جــانــمازم دیگر خــدا حافظ خــدا حافظ سحــرها گـفتم به دستت می رسد ای کاش هایم نفــرین به بــال سنگی این نــامه برها دیــروز با نان شمــاها قــد کــشـیـدنـد حــالا چه بی رحـمـنـد شمشیر پــدرها حـالا تمــام کــوچه ها را گـشته ام من حــالا تنــم از کــوچـه ها دارد اثــرها این چندمین شب از کدامین ماه باشد؟ پس کی می آیی شهـر کـوفه شاه سرها
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
در کــوفه غـــریبم من و کــاشانه نـدارم گــوئی بــــروم خــانـه ولی خــانـه ندارم گر تکیه بدیوار تو کردم ز غریبی است در شــــــهر شما خـــانه و کــاشانه ندارم یک شهر پر از دشمن و من یکه و تنها چـــــون طایر دور از چـــمنـم لانه ندارم بــی جــایم و مــأوا نــبــرم راه به جـائی چون شمع همی ســـوزم و پــروانه ندارم بهــــــر پسر فاطمه چون نــامه نوشتــم غیـــر از غــم آن خـــسرو فــرزانه ندارم جــز کُـشـته شدن در ره حق هیــچ تمنا از مـــردم از حــق شــده بـیگـــانه؛ نـدارم
: امتیاز
|